حس تنهایی
واقعا نگرانم دخترم چرا اینجوری شده؟اینا نمونه ی حرفایی هست که با خودش میزنه نمیدونم شاید بخاطر حس تنهایی هست نمیدونم چرا همش وقتم پره همش نظافت همش کار خونه و زهرا هم...از خدا میخوام زودتر ی همبازی کوچولو برات بفرسته تا شاید بازم مثل قبل شیطون و سر زنده بشی زهرا دستت رو بده به من(و دست چپش را با دست راست می گیرد)حالا کلکت(کمکت) می کنم با هم بریم بالا بپریم پایین...(واز کوه بالشتی بالا میره و با دوستش که اونم اسمش زهراست از بالا می پرن پایین بدون اینکه دستش رو ول کنه!!!) با خودش حرف میزنه و میگه:زهرا (و خودش جواب میده)ها!(و بعد دوباره خودش می پرسه)چکار میکنی؟(و...) بالشتارو ور میداره و شکل مستطیل می چینه و میگه :مامان بیا خونم...